صدای مادرم را می‌شنوم که می‌گوید…

صدای مادرم را میشنوم که میگوید : نکند من چنین کردم و چنان دیدم … نکند که بد کردم و همان دیدم …

مادرم غصه میخورد، اما همین که لبخند خدا از صورت مهربان تو به رویم باز شد، رویای سفید زندگی مرا مجذوب وجود تو کرد. خدا را کجا میگشتم، نزدیک‌تر از اینجا؟

اگر تو نبودی فرشته را چگونه وصف میکردم؟

چه اشکهایی که با لبخند مهربان تو درمان شد و چه بغض‌هایی که با نگاه تو آرام گرفت.

جبران این همه خوبی برایم محال است، قدردان توام و برایت با دستان کوچکم دعا میکنم.

زیبا ترین چیز مراقبت از فرشتگان کوچکی است که بعضی از آنها حتی توان ابراز درد ندارند، پس باید بوسید دستانی را که نوازشگر این فرشتگان‌اند .

به پاس ارج نهادن بر این خادمان خدایی، تقدیر و تشکرهایی که از ایشان گردیده است را به نمایش می گذاریم تا غبار از تن خسته‌شان شسته شود و با دلگرمی بر این مسیر پر فرازونشیب ادامه دهند.

روابط عمومی مرکز تهران اتیسم

۲۵ بهمن ۹۴

 

 

 

 

Leave a Reply