دلنوشته مادر کودک دارای اوتیسم مرکز تهران اتیسم و بیان مراحل تشخیص تا آموزش و درمان

من مثل یک درخت خشک شده، از نو شروع به جوانه زدن کردم

متنی که در ادامه می‌خوانید، دلنوشته مادر یکی از کودکان اوتیسم مرکز تهران اتیسم است که از زبان کودک نوشته شده است:

نام من بهراد است. بچه دوم خانواده هستم. مامان و بابام و خواهرم از به دنیا آمدنم خوشحال بودند و در کنار هم شاد و خرم بودیم تا این‌که در ۱۸ ماهگی یکباره همه چیز عوض شد و گوشه‌گیر شدم و فقط توجه‌ام رفت به سمت تلویزیون و موبایل.

وقتی هم دیجیتال قطع می‌شد، ساعت‌ها ساکت به نور نگاه می‌کردم. دیگر نه گرسنگی بر‌ام معنی داشت، نه دنیای اطراف. از آدم‌ها و حتی از مامان و بابای خودم هم فراری بودم. اطرافیان، خاله و عمه و دایی همه متوجه این موضوع شده بودند و نمی‌دونستند چه جوری به مامان و بابام بگن که ناراحت نشن. اما مامان و بابام متوجه این موضوع شده بودند و با یک مشاور صحبت کرده بودند.

مشاور گفته بود بچه است تغییر می‌کنه. بچه‌ها با هم فرق دارند. تا این که منو بردند پیش پزشک اطفال. دکتر خیلی صریح گفت تشخیص‌ من اتیسم است. باید به متخصصین مراجع کنید تا راهنمایی‌تون کنند. مامانم با گریه بیرون اومد.

وقتی مامان و بابام سرچ کردند و تمام حرکات و رفتارهای منو با چیزهایی که خواندند مقایسه کردند فهمیدند اتیسم دارم. هر چی جلوتر رفتند و با کلینک‌ها و مراکز بیشتری آشنا شدند امیدشون کمتر می‌شد. تا این‌که توی گوگل با مرکز اتیسم تهران اشنا شدند و سریع وقت گرفتند.

بعد از بررسی و ارزیابی تشخیص روی من اتیسم با سطح بالا بود و گفتند سبک زندگی مامان و بابام اشتباه بوده و باید سبک زندگی تغییر کند. مامان دقیق به حرف‌های اقای دکتر گوش داد و در‌‌مان من شروع شد. دو ماه تمام ثانیه‌های بیداری من با خانواده و فامیل پر شد. هر کسی یک تایم و کاری را بر عهده گرفت.

در همان دو هفته اول کلام من برگشت. البته تمام ابزار دیجیتالی و گوشی و تلویزیون و موزیک در خانه ما قطع شد. حتی خواهر کوچکم‌ که ۵ سال بیشتر نداشت با مامانم همکاری کرد و خودش را از دیدن دیجیتال محروم کرد تا روز به روز بهتر شدم.

بعد از دو ماه که دکتر دوباره منو ارزیابی کرد و بهبودی را در من دید، گفت باز هم مامانم می‌تونه با همکاری اطرافیان راه را ادامه بده تا من ۲۳ ماه شدم. چون مسیر ما طوری نبود که بتونیم از خدمات استفاده کنیم کمی راه برای ما مشکل شد و از خدمات محروم شدیم. اما مامانم چون توی مرکز باخانواده‌هایی که اونجا اومده بودن و تشخیص گرفته بودن و ترخیص شده بودند و دیگر مثل همه بچه‌های عادی به زندگی ادامه‌ می‌دادند روبرو شده بود، دیگه امیدوار شده بود و به خودش قول داده بود درمان را ادامه بده و بالاخره موفق شد.

در ۲۸ ماهگی دوباره مراجعه کردیم. دیگر در حد دو جمله می‌‌گفتم و با آدم‌ها تعامل داشتم و این‌ دفعه راهی پیدا شد و ما از خدمات ABA استفاده کردیم و روز به روز پیشرفت چشمگیری کردم و مثل یه درخت خشک شده، از نو شروع به جوانه زدن و میوه دادن کردم و الان که ۳ سال و ۱۱ ماه دارم، کلام و شناخت ذهنی دارم و به مهد کودک می‌روم و با هم سن وسال‌های خودم بازی می‌کنم و از ادامه درمان ترخیص شدم.

من سلامتی‌ام را به مرکز اتیسم تهران مدیونم و پیشنهادم به خانواده‌ها اینه که راه اشتباه نروند. اتیسم آخر راه نیست و اگر زود اقدام کنند، با مسیر درست درمان شدنی است. روزی که تشخیص اتیسم شدید گرفتم، ارزوی مامان و بابام این بود که بتونم حداقل خواسته‌های کوچکی مثل گرسنگی را فقط درک و اعلام کنم. اما امروز پس از درمان من یک پسر بچه شیطون و شادم که کاملا حرف می‌زنم و درک و شناختم بیشتر از هم‌سن و سال‌هام نباشه، کمتر هم نیست.

 


میتونم اسمشو معجزه یا کلید طلایی بگذارم - تجربه مادر کودک دارای اوتیسم از بهبود کودک خود

میتونم اسمشو معجزه یا کلید طلایی بگذارم

سلام و عرض ادب خدمت همه‌ی دوستان

مادر…. هستم. این مکان برای ما بهترین انتخاب بود.

می‌تونم اسمشو معجزه یا حتی کلید طلایی بذارم. از پروردگارم سپاسگزارم که ما رو تو این مسیر قرار داد و راه درست رو به ما نشون داد.

بهترین اتفاق‌های زندگیم در تهران اتیسم بود. قدردان تمام زحمات آقای دکتر و تیم دلسوزشون  هستم و امیدوارم تمام خانواده‌هایی که مشکل ما رو دارن مسیر درست رو انتخاب کنن و شاهد رشد و شکوفایی فرزندشون باشن و یه روز مثل امروز بعد از دو سال و نیم تلاش، تشخیص اوتیسم از پسرم گرفته شد.

 

* نام مادر و کودک به جهت رعایت حریم خصوصی خانواده نزد تهران اتیسم محفوظ است.

 

 

دلنوشته و تجربه یکی از والدین کودکان دارای اوتیسم مرکز تهران اتیسم از خدمات مرکز و درمان کودک

 

 

 


تلاش کنید و ناامید نباشید - تجربه مادر کودک دارای اوتیسم از بهبود کودک خود

تلاش کنید و ناامید نباشید

به نام خالق یکتا

با سلام و عرض ادب اینجانب…. مادر فرزندان….. خداوند را سپاسگزارم که با مرکز شما آشنا شدم و نمی‌دونم چطور تشکر کنم. شما را مانند فرشته‌ای می‌بینم که خداوند مهربان بر سر راه ما قرار داد. امروز ۱۴۰۴/۶/۳۰ زمان ترخیص فرزندم هست بسیار خوشحالم از خوشحالی نمی‌دونم چی بنویسیم. الا پسرم کاملا کلام داره، درک بالا و هیچ کلیشه‌ای هم دیگه نداره. روز اولی که آمدم شرایط پسرم طوری بود که باور نمی‌کردم الان را ببینم. اگر نوشته مرا والدینی می‌بینن می‌خواهم بگم اگر تلاش کنین و ناامید نباشین فرزندتان شرایط خوبی پیدا می‌کند. امیدوارم این طعم خوشحالی را همه والدینی با شرایط من احساس کنن. پدر بچه‌های من در این راه بهترین پدر دنیا بود و همراه بود. من از پرسنل خوب اینجا سپاسگزارم، اجرتان با خدای مهربان. به نظر من لقب قشنگی برای جناب پروفسور پوراعتماد گذاشته شده چون در واقعیت مثل یک پدر مهربان و دلسوز هستند من از صمیم قلب سپاسگزارم.

با تشکر

 

* نام مادر و کودک به جهت رعایت حریم خصوصی خانواده نزد تهران اتیسم محفوظ است.

 

دلنوشته و تجربه یکی از والدین کودکان دارای اوتیسم مرکز تهران اتیسم از خدمات مرکز و درمان کودک

 


 

تصمیم گرفتیم تا جایی که میتوانیم تلاش کنیم. تجربه مادر کودک دارای اوتیسم از بهبود کودک خود

تصمیم گرفتیم تا آنجا که می‌توانیم تلاش کنیم

با سلام و احترام

در ابتدا می‌نویسم برای آگاهی بخشیدن به مادران و پدران نگرانی که به تازگی با این بیماری آشنا شده‌اند.

به عرض می‌رسانم که به یاری خداوند متعال و استفاده از شیوه‌های درمانی این مرکز و البته پشتکار و تلاش شما قطعا به این بیماری فائق خواهید شد. نگرانی، استرس و شاید عصبانیت از اینکه چرا… چرا فرزند شما و شاید هزاران چرایی دیگر را با ذهن خود مرور کنید و هربار بدون نتیجه و فقط آهی از ته دل سر دهید. اما بدانید ما هم همین بودیم اما تصمیم گرفتیم تا آنجا که می‌توانیم تلاش کنیم تا انشالله بتوانیم گام به گام بر این مشکل غلبه کنیم و در نهایت هم به لطف خدا آرزوی سلامتی فرزندمان محقق گردید. پس تلاش کنید و به لطف خداوند ایمان داشته باشید و درخاتمه از تمامی تلاشها و راهنمایی‌ها، مشاوره‌ها و درمان‌ها که از طرف متخصصین این مرکز به فرزندم ارایه گردید کمال تشکر را داریم و بدانید دعای خیر خانواده ما تا همیشه برای سلامتی تک تک عزیزانی که در این راه ما را یاری کرده‌اند برقرار خواهد بود.

سلامت و موفق باشید.

 

تجربه یکی از والدین کودکان دارای اوتیسم مرکز تهران اتیسم از خدمات مرکز و درمان کودک

 


 

گزارش والدین محسن کودک دارای اوتیسم از تشخیص تا ترخیص از خدمات مرکز تهران اتیسم

روایت داستان سفر اوتیسم محسن: از تشخیص تا ترخیص از خدمات مرکز

لحظه ترخیص کودک دارای اتیسم از خدمات فشرده ABA و دیگر خدمات جامع اتیسم، یکی از زیباترین و شادی‌بخش‌ترین لحظاتی است که والدین یک کودک دارای اتیسم می‌توانند تجربه کنند. در ادامه، گفت‌وگوی یکی از اعضای مرکز تهران اتیسم با والدین محسن را می‌شنوید؛ جایی که آن‌ها داستان مسیر فرزندشان، از دریافت تشخیص اوتیسم تا پایان خدمات مرکز، را با شما به اشتراک می‌گذارند.

 

  • نام کودک به جهت حفظ حریم خصوصی کودک تغییر داده شده است.

 

 

 

 

 


اهمیت از دست ندادن امید و ادامه مسیر پرچالش درمان در بهبود کودکان دارای اتیسم را از زبان مادران کودکان دارای اتیسم بشنوید

راهی روشن در اوج نا امیدی

نکته‌ای که بسیاری از والدین در تهران اتیسم به آن اشاره می‌کنند اهمیت ناامید نشدن و ادامه مسیر پر چالش درمان علارغم چالش‌های آن است. در ادامه چهار تجربه والدین کودکان مرکز تهران اتیسم را باهم بخوانیم.

 

تجربه والدین کودکان دارای اتیسم از خدمات مرکز تهران اتیسم
تجربه شماره ۱ – نام کودک به منظور رعایت حریم خصوصی محو شده است.
تجربه والدین کودکان دارای اتیسم از خدمات مرکز تهران اتیسم
تجربه شماره ۲ – نام کودک به منظور رعایت حریم خصوصی محو شده است.
تجربه والدین کودکان دارای اتیسم از خدمات مرکز تهران اتیسم
تجربه شماره ۳ – نام کودک به منظور رعایت حریم خصوصی محو شده است.
تجربه والدین کودکان دارای اتیسم از خدمات مرکز تهران اتیسم
تجربه شماره ۴ – نام کودک به منظور رعایت حریم خصوصی محو شده است.

 

 


۷۰ درصد خانواده و ۳۰ درصد درمانگر، تجربه مادر کیان

حدود دو سال پیش بود که ما متوجه شدیم که پسرمون یک چیزایش درست نیست و اصلاً کلام نداشت. من از اطرافیان می شنیدم که می گفتن بهمون بی­محلی می­کنه، و من توی اینترنت می­خوندم که مثلا چرخوندن چرخ وسایل، ردیف کردن ماشین­ها و … که همه اینها رو پسرم داشت و روزی ۶ تا ۸ ساعت تلویزیون می­دید که چون تلویزیون روشن بود ما متوجه نمی­شدیم که مشکل­اش چقدر هست. تا اینکه تصمیم گرفتیم ببریمش پیش دکتر مغز و اعصاب، که گفتن مشکل ارتباط محیطی داره و دکتر پوراعتماد رو بهمون معرفی کردن.

خوب از همون اول من و همسرم دنیا رو سرمون خراب شد و تا چند روز انگار توی این دنیا نبودیم و نمی­خواستیم باور کنیم. و به انواع و اقسام اتفاقات آینده فکر می­کردیم که آینده پسرمون چی می­شه؟ ولی بعد از چند روز به خودمون اومدیم و گفتیم که باید درمان رو شروع کنیم و اگر انجام ندیم از این بدتر هم ممکنه بشه.

رفتیم پیش دکتر پوراعتماد و ارزیابی کردن، بعد ارزیابی من اصلاً ناامیدی توی چهره­شون ندیدم و این امیدوارم می­کرد و گفتن این جمله که پسرتون خوب میشه انگار یه نور امیدی توی قلبم روشن شد و همون شد انگیزه ای برام و اینکه توی این راه ۷۰ درصد خانواده مهمه و ۳۰ درصد درمانگر، واقعاً ما به عینه دیدیم که تا خودمون برای بچه­ مون تلاش نمی­کردیم جدا از آموزش، به نتیجه دلخواه نمی­رسیدیم.

توی این مسیر ما از کسایی که می­تونستن بهمون کمک کنن کمک گرفتیم و به بقیه خانواده که نمی­تونستن کمک کنن چیزی نگفتیم، پیشنهادم برای خانواده ها اینه که اینکار انجام بدن. ما واژه اتیسم رو بعد از چند وقت فراموش کردیم و گفتیم پسرمون این مشکلات رو داره و باید برطرف بشه.

نکته بعدی اینه که بازی­ها و کارهای روزمره رو من و همسرم تقسیم می­کردیم که یه ساعاتی من با پسرم بازی می­کردم و یه ساعاتی همسرم، تا آخر شب. اینطوری بود که به یک نفر فشار نمی­اومد و موفق­تر هم بودیم. در آخر اینکه به حرف­های اطرافیان و خانواده­هایی که همش از خوب نشدن بچه­ها و ناامیدی حرف می­زنن توجه نکنین چون تو این راه فقط خود پدر و مادر و نزدیکان هستن که بهترین کمک رو به بچه می­تونن بکنن، البته من خودم به شخصه از تجربه مادرانی که موفق شده بودن کمک گرفتم و استفاده کردم.

 


 

در جستجوی کلید (تجربه یکی از مادران مرکز تهران اتیسم)

 

 

شنیدن تجربیات مادرانی که مراحل شناخت مشکلات فرزند خود، تشخیص اتیسم و پیمودن مسیر درمان و توانبخشی را گذرانده‌اند راهگشا و قوت قلب خانواده‌هایی است که در ابتدای این مسیر هستند.

در ادامه می‌توانید تجربیات یکی دیگر از مادران مرکز تهران اتیسم را بشنوید.

 

 

 

 


هر روز، هر ساعت، هر لحظه در تعامل و ارتباط و بازی (تجربه مادر حسین)

اگر بخواهم یک گزارش از وضعیت پسرم حسین بدهم شاید برگردم به یکسال پیش، تقریباً وقتی حسین کاملا راه رفتن را یاد گرفته بود، البته هنوز موقع دویدن، تعادل نداشت، یادمه رفته بودم خانه خانواده همسرم که در آنجا دختر عمه حسین که ۴ سالش بود، بارها در طول روز به دور خودش می­چرخید، به مدت شاید ۱۰ تا ۲۰ دقیقه بدون اینکه لحظه ای سرش گیج برود و خوب برایم عجیب بود ولی هیچ احساس خطری وجود نداشت.

تا اینکه حسین هم مشتاق به چرخیدن و تقلید از دختر عمه‌­اش شد و چون کوچکتر بود فقط خنده دار بود. این شروع چرخیدن حسین به دور خودش بود تا اینکه قبل از عید و سال تحویل به شهرستان پیش خانواده‌­ام رفتم و به کمک مادرم مشغول شدم تا بتواند خانه تکانی کند. آنجا بود که احساس کردم این چرخیدن طبیعی نیست حسین ۵ تا ۱۰ دقیقه به دور خودش می­چرخید و مردمک چشمش را به گوشه چشمش می­برد. همان روزها بود که خواهرم که متخصص مغز و اعصاب است به من هشدار جدی داد که به هیچ وجه نگذار حسین بچرخد و با سرگرم کردنش او را از این کار منع کن. آنجا به من گفت حسین توجهش به افراد و محیط کم است باید به فکر باشیم…

بعد از عید برادر همسرم هم به من کتابی معرفی کرد که مشکلات رفتاری را بیان کرده بود و بخشی داشت به اسم «اتیسم»

تا به آن روز شاید ۲ الی ۳ بار در صفحات مجازی اسم­ اش را شنیده بودم. کتاب را با دقت خواندم و بیشتر از قبل روی حسین و رفتارهایش تمرکز کردم. حسین اوقات فراغتش را با سی­دی­های زبان انگلیسی و گاهی بیرون رفتن و خرید می­گذراند، هر چند که در خرید همیشه با بدقلقی­هایش مواجه بودیم.

من شده بودم ذره­ بین روی حسین و بعد از مدتی با همسرم بیشتر از قبل تمرکز کردیم بر روی رفتارهایش و مطالعه روی اتیسم. تا اینکه در سایتی، پرسشنامه­ ای در این مورد پر کردیم که نشان ­داد حسین کاملاً در طیف اتیسم قرار دارد و این شد آشنایی ما با مرکز تهران اتیسم و مراجعه به آنجا….

در اولین ارزیابی آقای دکتر پوراعتماد به ما تشخیص قطعی اتیسم دادند…

این که در آن ساعات به من و همسرم که در یک شوک بزرگ بودیم و بیشتر از همیشه حس غربت، تنهایی، پشیمانی، عذاب وجدان را تجربه کردیم، چه گذشت بماند، ولی شاید همان ساعات بود که تصمیم واقعی­مان را گرفتیم «تغییر سبک زندگی»

فردا صبح عازم شهرستان شدیم و با خانواده همسرم موضوع را در میان گذاشتیم شاید ما هم در ابتدا با خانواده کلنجارهایی داشتیم ولی در ادامه همه به ما کمک کردند و از همان روز شروع کردیم به بازی با پسرم …

هر روز، هر ساعت، هر لحظه پسرم در تعامل و ارتباط و بازی بود. شاید به اندازه یک هفته کاردرمانی روی پسرم انجام دادم ولی فقط همین مقدار نه خیلی زیاد، تا اینکه پسرم بعد از تقریباً یکماه شروع کرد به کلمه گفتن، ارتباط چشمی، اشاره کردن و تقلید کردن، و هر کدام از این ها به من و بقیه اطرافیانم امید دوباره می­داد تا اینکه بعد از ۳ ماه وقتی برای ارزیابی مجدد به مرکز تهران اتیسم مراجعه کردیم همگی از جمله آقای دکتر که گفتند پیشرفت حسین بسیار خوب بوده بسیار خوشحال و راضی شدیم.

 

 

پ.ن: نام کودک به منظور حفظ حریم خصوصی کودک و خانواده در متن تغییر پیدا کرده است.

 

 


مسیر درست، پشتکار، خستگی ناپذیری و صبر رمز موفقیت است (تجربه پدر آیهان)

با سلام خدمت شما عزیزان

روزی که ما متوجه شدیم فرزندمان آیهان (در ۲۳ ماهگی) به تشخیص دکتر رضایی متخصص مغز و اعصاب مبتلا به اتیسم است؛ زندگی­مان رنگ باخته، انگار دنیا بر سرمان آوار شد، طوری که از دکتر تا خانه را نمی­دانیم چطوری آمدیم و آنقدر حالمان خراب بود که وقتی مأمور راهنمایی و رانندگی به دستور مافوقش می­خواست ماشین ما را به پارکینگ ببرد با دیدن اوضاع و احوال بد ما منصرف شده و اجازه داد تا ما عبور کنیم. خلاصه روزهای اول بسیار وحشتناک و دردآور بود که اگر کمک خداوند و توکل ما به او نبود شاید فکر مرگ خود و یا حتی کودک خود را می­کردم. می­گفتم شاید مقصر ما هستیم که کوتاهی کردیم و نتوانستیم به این کودک رسیدگی کنیم و مدت زمان زیادی پای تماشای تلویزیون بود. بعضی از والدین کودکان عادی می­گفتند که کودک ما هم تلویزیون تماشا می­کند و ارتباطی ندارد و یا گاهی اوقات به هر علتی این فکر به ذهنمان خطور می کرد که خدایا به کدامین گناه این طفل معصوم اینطوری شد و از آینده کودک خود وحشت­زده و ناامید بودیم. خلاصه دکتر رضایی ما را به مرکزی در خیایان آزادی معرفی کردند، زمانی که ما به آن مرکز مراجعه کردیم برای یک هفته بعد به ما نوبت دادند ما آنجا رفته و کار با کودکان را از نزدیک مشاهده کردیم ولی چون خیلی نگران بودیم نتوانستیم صبر کنیم و برای اینکه از تشخیص کودک خود مطمئن شویم به یک مرکز دولتی در حوالی محله مهرآباد مراجعه کردیم.

آنجا نیز یک مسئول متخصص با معاینه و بررسی کودکمان که نزدیک به یک ساعت به طول انجامید تشخیص اتیسم را به وی داد. بعد از آن تصمیم گرفتیم به انجمن اتیسم مراجعه کنیم تا از آنها راهنمایی بگیریم. آنجا با مسئولان صحبت کردیم واقعاً انسان­های مهربانی بودند آن مسئول خود یک فرزند مبتلا به اتیسم داشت و با ما از احوالات فرزندش صحبت کرد و ما را به مرکزی در سعادت آباد معرفی کرد و بعد خودش با تلفن شخصی‌اش با مسئول آنجا صحبت کرده و وقت ویزیت برای ۲ روز آینده گرفت و به ما گفت که اسم فرزندتان را در سامانه انجمن ثبت کنید تا در آینده از سربازی معاف شود و یکسری کمک های دیگر و در آخر اگر کودک گم شود در سیستم پلیس ثبت باشد چون این کودکان زیاد گم می شوند ما نپذیرفتیم و گفتیم به امید خدا فرزندمان خوب می شود. سپس به مرکز سعادت آباد مراجعه کردیم، مرکز بزرگی بود با اتاق های زیادی که در هر اتاق مربی با کودکی کاردرمانی و گفتاردرمانی و … کار می­کرد. دکتر بسیار محکم و قاطع به ما گفت که آیهان مبتلا به اتیسم از نوع اتیسم متوسط به بالا است.

علائم کودک عبارت است از: عدم واکنش و برگشت به اسم، عدم دستورپذیری، خیره شدن زیاد، چرخیدن دور خود، نوک پنجه راه رفتن، عدم تماس چشمی، نشناختن خود و افراد نزدیک، بی­قراری و علاقه زیاد به تلویزیون. به دستور دکتر تلویزیون را کلا خاموش کردیم و روزی ۳ جلسه درمان از هر یک از کلاس­ها برای آیهان گذاشتند به طوری که ما هر روز از جنوب غرب تهران تا سعادت آباد را به مدت یک هفته با صرف کلی هزینه برای کلاس­ها و سختی رفت و آمد، می­رفتیم. من و همسرم هر روز از والدینی که به آنجا مراجعه می کردند پرس و جو می­کردیم که کسی هست که خوب شده باشد، ولی کسی را پیدا نمی‌کردیم، چون خیلی احتیاج داشتیم تا با کسی که این مسیر را رفته و نتیجه خوبی گرفته دیدار داشته باشیم تا روحیه بگیریم و بدانیم که مسیر درست است. من آنجا با خودم عهد کردم اگر آیهان خوب شد، تجربیاتم را در اختیار دیگران قرار دهم. ضمناً آیهان در طی این یک هفته به نظر ما حالش بدتر هم شده بود، چون بسیار گریه می­کرد، ما نیز از این روند ناراحت بودیم.

به کمک خداوند فیلم جناب دکتر و مصاحبه‌­های ایشان که در شبکه­‌های مختلف انجام داده بودند را در اینترنت دیدیم و با تحقیق راجع به ایشان و خواندن مقالاتشان و گفته­‌های کاملا منطقی، مجاب شدیم که به مرکز تهران اتیسم مراجعه کنیم. برای دریافت ویزیت تماس گرفتیم و بعد از ۲ روز اطلاع دادن که کنسلی دارند و ما به نزد دکتر رفتیم. جناب دکتر و همکارانشان آیهان را ویزیت کردند و به ما روحیه دادند که با کار کردن مستمر و زیاد خانواده کودک ان­شاءالله خوب می­شود. کلاس­های آنلاین آموزش ارتباط با کودک و برنامه تصویری شروع شد. همسرم یک جلسه در کارگاه ارتباط از طریق بازی را شرکت کردند. من و همسرم و برادر آیهان به همراه اعضای خانواده همسرم و خودم که واقعا بدون آنها نمی­دانم چه کار می­کردیم نزدیک به ۳ ماه با راهنمایی­هایی علمی آقای دکتر و همکارانشان با وجود ناراحتی­ها و نگرانی­هایی که داشتیم با آیهان کار می­کردیم. بازی در خانه یا پارک یا هنگام رفتن به خرید در هر جایی که می­توانستیم با آیهان کار می­کردیم. ۱۵ روز هم که ایام عید بود به همراه خانواده همسرم که اصالتاً شمالی هستند به شمال سفر کردیم و در آنجا با آیهان خیلی کار می­کردیم که آیهان آنجا یک جهش بزرگ داشت.

خلاصه بعد از عید نوبت ارزیابی دوم توسط جناب آقای دکتر شد. ایشان با دیدن آیهان گفتند که کار بسیار بزرگی کرده‌­اید و آیهان بسیار پیشرفت کرده است. برگشت به اسم بهتر شده بود، دستورپذیری متوسط، خیره شدن و روی پنجه راه رفتن و چرخیدن دور خود بسیار کمتر شده بود، ولی با این حال برای آیهان برنامه درمانی ای بی ای را تجویز کردند. چند روز بعد کلاس­ها در خانه، ۶ روز در هفته و روزی ۳ ساعت برگزار شد. یک مربی تازه کار، باوجدان و مهربان که به مرور هم مهارتش بیشتر شد را برای آیهان در نظر گرفتند. ما لیست انواع بازی­ها و کارهایی که باید با آیهان انجام می­دادیم و مواردی که نباید انجام می­دادیم را بر روی در کابینت چسباندیم. کلاس آیهان صبح­ها بود و بعد از کلاس ناهار خورده و می­خوابید. بعد ازظهر ما با آیهان کار و بازی می­کردیم. به آیهان فقط شربت امگا و شیر شتر می­دادیم، و روش زندگی­مان کلا تغییر کرد؛ کار بسیار سختی بود و با گذشت زمان طاقت­ فرسا شده بود.

ما سعی می کردیم آیهان را در همه کارها مشارکت دهیم و با انجام کارهای کوچک تا بزرگ در همه جا و نزد هر کسی با او ارتباط می­گرفتیم و کودک را مدام در تعامل نگه می داشتیم. (به قول دکتر مانند گچ گرفتن).

بسیار بسیار سخت بود در این راه باید از خودگذشتگی کرد و بارها شکست ولی کم نیاوریم. در این مدت با راهنمایی­های همکاران مرکز تهران اتیسم، که بسیار به ما روحیه می­دادند و ما را راهنمایی می­کردند و شرکت در کلاس­های گروهی، توانستیم این مسیر سخت را طی کنیم؛ و سرانجام پس از گذشت ۱۱ ماه از کلاس­های ای بی ای، آیهان عزیزمان ترخیص شد.

خداوند عزیز را شکر می­کنم که این لطف را به ما کرد و مسیر را به ما نشان داد تا با اراده او آیهان خوب شد. همچنین از همه کادر مرکز تهران اتیسم صمیمانه تشکر و قدردانی می­کنم. الان آیهان ۳۷ ماهه است و هر روز به تنهایی به مهد کودک می­رود و همه مربی­های مهد کودک از آیهان راضی هستند. الان دستورپذیری آیهان در حد سن خودش است و با بچه­‌های دیگر دوست می­شود و بازی می­کند. کلام او کامل شده و دوچرخه‌­سواری می­کند و تقریبا همه کارهایش را خودش انجام می­دهد و علائمی که در ابتدا داشت ندارد و ما خیلی راحت به هر جا و هر مجلسی که بخواهیم می­توانیم برویم.

در آخر از خانواده­‌های فداکار و بسیار سختی کشیده­ کودکان مبتلا به اتیسم که می­دانم چه دردی می­کشند، می­خواهم که بدانند که این کار شدنی است و با توکل به خداوند و انتخاب مسیر درست و پشتکار بالا، این راه را طی کنند و خسته نشوند که به گفته خودش: خداوند با صابرین است و ما با تمام وجودمان این را لمس کردیم.

امیدوارم خداوند در دو دنیا اجر تلاش­های همه پدر و مادرهای از خود گذشته را بدهد.

 

پ.ن: نام کودک به منظور حفظ حریم خصوصی کودک و خانواده در متن تغییر پیدا کرده است.