نخستین اردوی خانوادگی روز جمعه ۲ خرداد ماه ۱۳۹۳ برگزار شد.
اهداف برگزاری اردو
– مشارکت و کنار هم بودن مادرها، بچهها، مربیان و کادر مرکز در یک فعالیت لذتبخش
– خارج کردن کودکان از محیط ایزوله درمان و حضور در جامعه و موقعیتهای اجتماعی واقعی
– بررسی و مقایسه عملکرد کودکان در محیطهای اجتماعی نسبت به رفتار سایر همسالان
– آشنایی بیشتر خانوادهها با یکدیگر در محیط صمیمی
– افزایش ارتباط و تعامل اجتماعی کودکان
– افزایش آگاهی عمومی افراد نسبت به عملکرد کودکان اتیستیک و تواناییها و ویژگیهای این کودکان، خصوصاً افرادی که در حیطه کودکان مشغول به فعالیت هستند.
روز جمعه ۲ خرداد ۱۳۹۳ ساعت ۹:۳۰ صبح مرکز اتیسم
خانوادهها (مامانها + بچهها) رأس ساعت ۹:۳۰ همگی در مرکز حضور داشتند. بچهها از دیدن یکدیگر هیجانزده بودند و در همان ابتدای روز در حیاط مشغول به بازی شدند.
ماشینهای شخصی روبهروی مرکز پارک شد و همه با یک ون به سمت باغ موزه کودکی حرکت کردیم.
در طی مسیر بچهها، مربیها و خانوادهها به یکدیگر معرفی شدند. سپس توسط برنامه تصویری برای بچهها توضیح دادیم که برنامه امروز چیست؟
قرار است به کجا برویم و چه اتفاقاتی در آنجا روی میدهد. برنامه تصویری برای مادرها هم بسیار جذاب بود. در این روند سعی کردیم بچهها و والدین را درگیر گفتوگو و پرسش و پاسخ کنیم.
بعد از توضیح برنامه تصویری از بچهها خواستیم که هر کدام شعری بخوانند. مادرها سعی کردند کودکشان را در این فعالیت تشویق کنند که داوطلب شود، در انتخاب شعر به او کمک میکردند و او را ترغیب به بلند خواندن کردند.
حدود ساعت ۱۰ به موزه رسیدیم. آقای عکاس قبل از ما به آنجا رسیده بود. از درب اصلی که درست روبهروی باغ بود وارد شدیم. فضای زیبای باغ برای همه جالب بود.
بچهها برای خودشان و مادرشان بلیط خریدند، دست یکدیگر را گرفتیم و به سمت ساختمان موزه حرکت کردیم. در طی راه درختهای زیادی را دیدیم، یک حوض بزرگ پر از ماهی قرمز و نیلوفر آبی.
مسئول موزه با یک زنگوله کوچک به استقبال ما آمد. برنامه با قصه مهمان ناخوانده آغاز شد. بچهها با عروسکهای که به آنها داده شده بود در تعریف کردن قصه مشارکت کردند. سپس به سالنها سر زدیم. اسباببازیهای مختلف، کتابها، گهوارهها و لباسهای بچههای قدیم را دیدیم. یک قصه در مورد نان درست کردن شنیدیم که همراه با خانم قصهگو یک نفر هم دف میزد و قصه به صورت ریتمیک اجرا میشد. بعد از آن به مکتبخانه رفتیم. یک زنگ بزرگ را به صدا درآوردیم. با مهرهای بزرگ تصاویری چاپ کردیم و یک قصه عروسکی کوتاه دیدیم.
بعد از آن به محوطه باغ آمدیم. بچهها با مادرها کمی در باغ قدم زدند به ماهیها، درختها و گربه سر زدند. از فروشگاه خرید کردند و حدود ساعت ۱۲ سوار همان ماشین بزرگ شدیم و به مرکز برگشتیم.
در مسیر برگشت بچهها تعامل خیلی بهتری نسبت به صبح با یکدیگر و با ما داشتند. با یکدیگر صحبت میکردند، در شعرخوانی یکدیگر سهیم شدند و نظر میدادند و …
مادرها هم در طی این چند ساعت ارتباط دوستانهای با یکدیگر برقرار کرده بودند.
وقتی با هم خداحافظی کردیم، بچهها و مادرها خوشحال به نظر میرسیدند. امیدوارم واقعاً همین طور بوده باشد و توانسته باشیم لحظات خوبی را برای آنها فراهم کرده باشیم.
* باغ موزه کودکی واقع در میدان بهارستان، خ دانشرا، باغ نگارستان است.