در آستانه تولد ۴ سالگی دخترم بعد از یک تب کوتاه مدت دخترم دچار به هم ریختگی شدیدی شد خوب من تا الان روزهای سختی را در مسیر درمانش داشتم کلا بچهای بود که خیلی قرار نداشت و مشکلات به نسبت زیادی داشت اما خوب این بار خیلی فرق میکرد و دیگر از حد توان من فراتر بود و حتی یک لحظه آرام نداشت. از لحظه ای که چشمانش را باز میکرد تا میخوابید گریه و بیقراری داشت کلی دکتر و جاهای مختلف، اما خوب ظاهرا درد یا بیماری خاصی نبود فقط در ماشین که بود آرام میگرفت و به نظر میرسید که بهم ریختگی حسی داشت این موضوع یک هفتهای بود که ادامه داشت و من دیگر تحملم تمام شده بود و حال روحی خیلی بدی داشتم تنهایی و افکار بد به سراغم آمده بود و من عادت داشتم که خودم را تنهاترین آدم دنیا ببینم و فکر میکردم که منم که دارم فقط با زندگی میجنگم. خوب این موضوع باعث شده بود که کنترل خودم را روی اوضاع دخترم از دست بدهم تا اینکه یک روز که داشتم تلفنی با مرکز راجع به اوضاع دخترم صحبت میکردم و راهنمایی میگرفتم آنها متوجه اوضاع روحیام شدند و از آنجایی که همیشه با یک لحن دلنشین و مهربان صحبت میکردند احساس کردم که غریبه نیستند برای اینکه حالم را به آنها بگویم بعد از شنیدن حرفهایم شاید بهترین و سریعترین راهکاری که بود را به من پیشنهاد دادند اینکه بخواهم از مادری کمک بگیرم که شرایطش مثل من باشد.
خوب این موضوع وقتی از طرف ایشان بین مادرها مطرح شد تعداد زیادی از مادرها به هر طریقی خواستن که به من کمک کنند. همین خودش برایم خیلی ارزش داشت کلی حس خوب به من داد، حالا که خانوادهای ندارم که در این شرایط کنارم باشند ببین چه آدمهایی پیدا میشوند. موسسه ای که میتوانست خیلی راحت از این موضوع رد شود ببین چطور به خاطر من و دخترم وقت میگذارند و همدلی می کنند. مادرهایی که خودشون مشکل دارند یک پیشنهادی دارند برای اینکه کمک کنند، در نهایت با یکی از مادران لینک شدم تا بیاید و در کنار من باشد. خوب ایشان به هر طریقی به من پیشنهاد کمک کردند و در آن چند روز اول صمیمانه به من و دخترم محبت کردند. اولش فکر کردم آن مادر شرایط خیلی بهتری از شرایط من دارد، اما وقتی بیشتر با او آشنا شدم فهمیدم که این طور نیست و بالعکس با وجود آن همه مشکلات که خودش دارد به کمک من نیز آمده است، آدم قوی ای بود من خیلی چیزها از او یاد گرفتم.
همین که بر روی آرامش خودم کار کردم انگار توانستم دخترم را آرام کنم و چند روز بعد حالش کم کم بهتر شد. اما خوب تجربه ای بود برایم که من می توانم قویتر از آنی باشم که الان هستم و اینکه تنها نیستم.
* نامها برای حفظ حریم خصوصی کودک و خانواده حذف شدهاند.