جوانه‌های امید بعد از فوت کردن شمع ناامیدی

با سلام

پسرم شمع ۳ سالگیشو رو امسال فوت کرد و با توجه به محدودیت¬های کرونا صرفا خانواده درجه یکمون در تولدش حضور داشتند؛ ولی اون ذوق و شوق در پسرم نمی دیدم. توجهش همچنان کم بود ولی ما گفتیم بچه هستش درست میشه ولی بعد از تولدش نگرانی ما جدی تر شد. پسرم اصلا توجه نداشت، بسیار کم نگاه می کرد یا تقریبا نگاه چشمی نداشت، به محیط بسیار بی تفاوت بود، حتی موقعی که من و همسرم از سرکار می امدیم منزل کلا نگاه نمیکرد و به اصطلاح تحویل نمیگرفت، حتی با خرید خوراکی هم ترغیب نمی شد. برای کلامش هم بسیار محدود چند کلمه می گفت و ما هم شنیده بودیم که خیلی از بچه ها تا ۵ سالگی هم حرف نمیزنن و جای نگرانی نداره و بیشتر برای خواسته هاش مارو می کشید به سمتی که چیزی رو می خواست.

در اینترنت سرچ کردیم علام شبیه اتیسم یا شبه اتیسم بود؛ البته خیلی از علامت هارو نداشت پسرم ولی کلا مطالب بسیار نا امید کننده ای بود و مثل آوار روی سر آدم خراب می شد. از طریق یکی از دوستان با مرکز اتیسم تهران آشنا شدیم به مدیریت جناب دکتر پور اعتماد و وقت ارزیابی گرفتیم. در روز مشخص شده با استرس فراوان وارد مرکز شدیم و پرسشنامه ای رو تکمیل کردیم و جناب دکتر صادقی برای ارزیابی اولیه پسرمون امدند. همون رفتارهای کودک که اشاره شد ادامه داشت، بدون هیچ گونه توجهی. حتی رفتارهایی هم دیدم که تا حالا ازش ندیده بودیم و نهایت به ویزیت جناب دکتر پوراعتماد رسیدیم که ایشون تشخیص اولیه اتیسم رو گذاشتند. کلاً والدین درک می کنند که شاید بدترین خبری باشه که تو زندگی ادم شنیده میشه. من و همسرم بسیار اشفته شدیم، بخصوص با مطالبی که در اینترنت خوانده بودیم که تاکید بر این که هیچ درمانی وجود ندارد. واقعا سخت ترین لحظه زندگی من و همسرم بود ما ابتدا نمیخواستیم قبول کنیم ولی رفتارهای کودک گواهی بود بر همه چیز.

تنها کورسوی امید ما این بود که دکتر فرمودند با مداخله خانواده امکان از بین رفتن علایم حتی بطور کامل وجود دارد. کودک ما بسیار تا سه سالگی درگیر مباحث دیجیتال و موبایل و تلویزیون و… بود. ساعتها غرق تماشا و ما هم به علت ناآگاهی تصور نمیکردیم که چه آسیبی به کودک وارد می شود و حتی خوشحال بودیم از گفتن کلمات انگلیسی فرزندمان. کرونا نیز مزید بر علت شد و یکسال ارتباط با اطرافیان و محیط بیرون به حداقل رسیده بود. دوره آنلاین اولیه رو شروع کردیم بسیار کار سخت و طاقت فرسایی است، بازی و کار با کودکی که اصلا توجه ندارد و همکاری نمیکنه و تقریبا ادم عصبی میشه و بهم میریزه و بسیار شرایط ناامید کننده ای هستش چون ناخود اگاه به قیاس با کودکان دیگر میپردازه و مدام هر بچه ای رو که میدیدم با پسرمون مقایسه میکردیم که کدام خصوصیات رو نداره ولی فقط و فقط باید با امید ادامه داد.

چاره ای جز ادامه دادن نیست. با وجود تمام سختی ها ما توکل به خدا کردیم و از رهنمودهای جناب دکتر صادقی استفاده کردیم و مرکز واقعا مایه امید ما بود. سه ماه بسیار سخت رو گذروندیم ولی باید کودک بهتر می شد به هر سختی و قیمتی که شده. کم کم طی دو ماه با کمال تعجب نگاه های پسرمون بالا اومد اوایل به سختی ارتباط چشمی برقرار می کرد به هر بهانه ای بود در هر شرایطی سعی کردیم ارتباط بگیریم و از برنامه مرکز استفاده کردیم کلیه لوازم دیجیتال قطع شد حتی برای یک دقیقه. هرروز کودک بهتر می شد. کم کم جملات دو و سه کلمه می گفت برای درخواستش ابتدای کار نگاه می کرد، بعد از چند وقت کلام بکار می برد “بیا میخوام بده” و … . تقلید کردنش و دستور پذیریش عالی شده بود. بسیار برای ما مسرت بخش بود این تغییرات حتی جزیی رو می دیدم.
کم کم کودک به محیط هوشیار تر شد از خانواده هم کمک گرفتیم برای درمان و تعامل با کودک. تغییرات بسیار محسوس بود شاید باور نکردنی باشه ولی انگار کودک از در این سه ماه به دنیای واقعی برگشت. روز ارزیابی دوم رسید، موقعیتی بسیار پراسترس که کودک شاید دوباره رفتارهای قبلی رو تکرار کند ولی با کمال تعجب بسیار با محیط خوب ارتباط برقرار کرد، تقریبا به بیشتر درخواست ها عکس العمل نشان داد و اشارات و توجه قابل قبولی داشت و جناب دکتر پوراعتماد هم بسیار راضی بود از عملکرد کودک و دوره ای بی ای رو فرمودند برای بهتر شدن و ثبات رفتار کودک. آیا خبر و اتفاقی بهتراز این برای پدر و مادر میتونه باشه؟؟؟ امید و توکل به خداوند و آموزش خانواده محور و مداوم و راهنمایی توسط اساتید مجرب منتج به این نتیجه می گردد: “اتیسم درمان دارد”.

 


تجربه مادر سامان

به منظور حفظ حریم شخصی کودک و خانواده، نام کودک حذف شده و از نام مستعار استفاده شده است.

 

 


 

اتیسم شادی را به خانه ما آورد

سلام من در سال ۹۲ ازدواج کرده و حاصل این ازدواج ۲ فرزند پسر بود که اولی بدون هیچ گونه مشکلی رشد طبیعی خود را داشت اما دومی که تفاوت سنی یکسال با برادر خود دارد متاسفانه یکسری مواردش مثل برادرش نبود و از رشد طبیعی برادرش برخوردار نبود یکسری کارهایی مثل عدم توجه به اسمش، عدم ارتباط با افراد را داشت و با کسی ارتباط برقرار نمی کرد. ارتباط چشمی فوق ­‌العاده ضعیفی داشت و وقتی صدایش می کردیم به اسمش واکنش نشان نمی داد یکسری از این مشکلات، که ما متوجه شدیم و نزد دکترهای کودک مراجعه کردیم و زمانی که به متخصصین کودک در شهر بندرعباس رفتیم می گفتن مشکل خاصی نیست کمی کاردرمانی بگیرد و برای حرف زدن هم گفتاردرمانی بگیرد کودک درست می شود ولی من همانجا در بندرعباس به مدت یکسال منظم کودک را به کاردرمانی و گفتاردرمانی بردم اما هیچگونه تغییری نکرد و به یکسری جاها که بعضی ها به ما معرفی می کردند میگفتند ببرید نزد فلان ملا یا فلان رمال کارش بسیار خوبست. کودک شما چشم خورده چون کودک در دید بوده، ما همه این راهها را امتحان کردیم پیش ملا بردیم پیش فال گیر بردیم پیش رمال بردیم هر کسی یک نظری می داد و هر کسی یک چیزی می گفت خلاصه در این یکسال شما هر کاری که بگویید ما انجام دادیم یکسری می گفتند چشم در زندگی شماست و افتاده روی این بچه و این بچه شما را خدا اینجوری کرده حالا برید پیش ملا و رمال تا بچه درست شود و چشم از زندگی شما برداشته شود و ما بخاطر این بچه حاضر بودیم هرکاری که میگویند انجام بدیم.

خلاصه ما تمام این راهها را رفتیم ولی دیگر بچه ما شده بود ۲ سالش، ۲ سال و نیمش ما خیلی استرس داشتیم هم من و هم پدرش. کودک صحبت نمی کرد و روز به روز کلیشه هایش بیشتر می شد و هر روز بیشتر در خودش فرو می رفت و ما خیلی استرس داشتیم تا اینکه من در جلسات کاردرمانی بندر با یک مادر بنام مادر کودک پویا رحیمی آشنا شدم آنموقع کودک در بندرعباس کاردرمانی می گرفت. وقتی با هم صحبت کردیم گفت من دارم می روم تهران سن طلایی پویا دارد رد میشود ما داریم میرویم تهران پیش یک دکتری بنام دکتر پوراعتماد ولی تا آن زمان هیچ کس اسم اتیسم را برای ما نیاورده بود و هیچ کسی نگفته بود بچه شما اتیسم است. من شاید اولین بار کلمه اتیسم را از زبان مادر پویا شنیدم، ایشان به من گفتند خیلی دکتر خوبی هستن من خیلی تعریف ایشان را شنیدم نام بر وان ایران است. من که رفتم خانه با همسرم صحبت کردم گفتم یک مادری در کلینیک اینطوری به من گفت همان موقع در اینترنت سرچ کردیم اسم دکتر را درآوردم و تصمیم گرفتیم بیایم تهران ببینیم مشکل بچه ما اتیسم هست یا نیست.

البته که من این را بگویم که ما با این کلمه اتیسم به این راحتی ها کنار نیامدیم گریه ­هایی که من کردم چه میدانم انقدر خودم را زدم انقدر خودم را تکه تکه می کردم که اصلا این کلمه اصلا به کودک من نمی­خورد کسی حق ندارد این را به کودکم بگوید هیچ کس هم غیر از من و همسرم نمیدانست. ما آمدیم نزد دکتر پوراعتماد وقت گرفتیم دکتر وقتی پسرم را دید دکتر خوشابی را صدا زدند و گفتند متاسفانه این کودک اتیسم است. ما دوباره برگشتیم بندرعباس و کلاسهای دکتر صادقی را شرکت کردیم گفتند با این بچه این کار را کنید و آن کار را کنید، ما همه این کارها را بمدت حدود ۵، یا ۶ ماه انجام دادیم. همسرم گفت بنظرم کودک آنطوری که باید تغییر نمی­کند، بیایید برویم تهران زندگی کنیم، بخاطر پسرمان می­رویم تهران، هر وقت کودک بهتر شد و ترخیص شد از تهران برمیگردیم.

حالا نگویم که برای آمدن به تهران چقدر مشکلات داشتیم خانواده همسرم و اطرافیان کلی مخالفت کردند و می گفتند حق ندارید بروید تهران، ما گفتیم کودکمان صحبت نمی کند ما میخواهیم برویم تهران تا کودک را به گفتاردرمانی ببریم. اما آنها می­گفتند شما می خواهید پسرم را از من دور کنید و به شهر دیگری ببرید در صورتی که قرار نبود همسرم با ما بیاید و قرار بر این بود که من به تنهایی و با بچه ها به تهران بیایم. خلاصه حاشیه نروم خیلی از این مشکلات بود تا اینکه ما آمدیم تهران منزل گرفتیم و ای بی ای کودک شروع شد، من خیلی از درمان ای بی ای راضی بودم و کودک در طول درمان خیلی تغییر کرد، اما متاسفانه من اصلا نمیدانستم که باید با کودکم بازی کنم و تا حالا هیچ کس به من نگفته بود که خودت نیز باید با کودک بازی کنی و من فکر می کردم که کودکم زمانی پیشرفت می کند که فقط او را ببرم کاردرمانی و گفتاردرمانی تمام شد و کودکم با ۴۵ دقیقه کاردرمانی و گفتاردرمانی تغییر می کند. در صورتی که اینطور نبود زمانی که در کارگاه بازی خانم صنیعی شرکت کردم فهمیدم که آن شخص اصلی که می تواند کودک را تغییر دهد مادر و پدر است و بخصوص مادر است.

من برنامه تصویری کودک را از صبح تا شب بصورت منظم انجام می دادم. انقدر این برنامه تصویری و بازی با کودک او را تغییر داد، هم از لحاظ کلامی هم از لحاظ حسی و هم از لحاظ ارتباط و ارتباط چشمی کودک را زیر و رو کرد. و از مادرها همیشه می پرسیدم که چه بازی با کودک کنم و اگر کسی منزل ما می آمد می دید که خانه بسیار بی نظم است چون من مدام با کودک بازی می کردم و به غیر از بازی و در زمانی که شبها خواب بودند غذا پختن کار دیگری نداشتم و مدام با کودکم بازی می کردم و حتی در زنگهای تفریح (یک ربع) ای بی ای نیز با کودکم بازی می کردم و تمام توانم را به کار بردم چون می شنیدم میگفتند که کودکانی که خیلی با آنها بازی و ارتباط می گیرند خیلی بیشتر پیشرفت می کنند و کاردرمانی و گفتاردرمانی کودکم که خیلی زیاد بود را کاسته و هر کدام را یک روز در هفته انجام می دادم و بیشتر خودم به خودم تکیه کردم و مدام با کودک بازی می کردم. و اینکه کودکم تا حدودی کلام پیدا کرده بود با این کارها و پدرش هر ۲ یا ۳ ماهی یکبار به ما سر می زد و می رفت و با تلاش مرکز و همه پرسنل باز خودم بسیار تلاش کردم تا کلیشه های کودک از بین برود و کلام پیدا کند و الان کودک انقدر آگاه و علاقه مند شده که مدام می خواهد من با او بازی کنم تا جایی که کرونا شد.

ما مجددا برگشتیم به شهرمان بندرعباس چون همه کلاسها کنسل شد و حدود ماه اسفند تا اوایل اردیبهشت ماه در ۲ یا ۳ ماهی که به بندرعباس رفتیم کودکم حدودا ۱۸۰ درجه بیشتر تغییر کرد چون مدارس تعطیل بود و پدرش بدلیل شغل معلمی نیز در کنار ما بود و ما هیچ جا نمی رفتیم و مدام از صبح تا شب با کودک بازی می کردیم تا زمانی که کودک بخوابد و کودک اصلا خسته نمی شد و مدام می خواست ما با او بازی کنیم و من مدام از در موقعیتهای خاص از کودکم کلام می گرفتم و با او کار می کردم و در منزل در تمام کارهای روزانه از کودکم کمک می گرفتم و در تعاملات روزمره مثل بیا سفره را با هم پهن کنیم بعد با هم جمع کنیم موقع شستن ظرفها یک صندلی میزاشتم زیر پای او و از کودک کمک می گرفتم موقع خرید نان با قیچی نان ها را تکه می کردیم و در بسته بندی قرار می دادیم و جو منزل را بسیار شاد کردیم و از این دست کارها بسیار انجام دادیم و در این زمان کرونا با وجود مرگ و میر و بدی کرونا دوران کرونا برای ما بسیار مفید و خوب بود و شاید بتوانم بگویم که پیشرفت اصلی کودکم در این دوران ۲، ۳ ماهه کرونا بود و حالا جدا از اینکه ما به غیر از این کودک، کودک دیگری داریم که ما تمام بازی های را بصورت گروهی و با هر دو کودکم انجام می دادیم.

خلاصه الان من بسیار از پسرم راضی ام چون در این یکسال و نیم بسیار خوب پیشرفت کرده چون من و پدرش خیلی تلاش می کنیم و من دیگر عادت کردم به بازی کردن با پسرم و اینکه هیچ کس مثل مادر نمی تواند کودک خود را تغییر دهد در مسائلی مثل اتیسم و اختلالات دیگر، پدر و مادر و جو خانه بسیار تاثیرگذار است. بماند که بسیار صحبتها پشت سر ما بود، همسر و کودک خود را برداشت و برد و رفت، اصلا می خواست از اینجا برود همه اینها به کنار. کودک من بسیار تغییر کرد چون بسیار حال خودم خوب شد چون زمانی که در ابتدا تشخیص اتیسم را دریافت کردیم من خیلی ناراحت بودم و افسردگی گرفتم و شب و روز فقط و فقط گریه می کردم و زمانی که همسرم یا اطرافیان کوچکترین چیزی می گفتند بلافاصله گریه می کردم و انقدر دلم پر بود از شنیدن کلمه اتیسم در مورد پسرم. اما الان دارم می بینم که اتیسم اصلا ترسناک نیست و اگر اتیسم باعث می شه تلنگری به خانواده بخورد و کودک انقدر تغییر کند و باعث می شود تا خانواده شاد شوند و با بچه کار کنند و به آنها خوش بگذرد پس چیز خیلی خوبیست و من و خانواده ام داریم تمام تلاشمان را می کنیم تا کودکم خوب شود و هرچه زودتر کودکم از طیف خارج شود و ترخیص شود من به خودم ایمان دارم و میدانم که می توانم که پسرم را تغییر دهم و انشاءالله که همه کودکان طیف اتیسم هم از طیف خارج شوند و ترخیص شوند.

مطلب دیگر اینکه فقطِ فقطِ فقط مادر و پدر می توانند کودک را تغییر دهند درست است که مربیان و درمانگران می توانند کودک را کمک کنند اما ارتباطی که کودک باید با پدر و مادر خود داشته باشد چیز دیگری است و اگر پدر و مادر یاد بگیرند با کودک خود ارتباط برقرار کنند و والدین به کودک خود بها دهند و کودک را بقل کنند، بوس کنند، نوازش کنند کودک خوب می شود و انگار چیزی به عنوان اتیسم وجود ندارد کودک من خیلی چیزها را بلد نبود و من با تلاش های بسیار به او آموختم باور نمی کنید بسیاری از چیزها برای من آرزو بود که کودک یاد بگیرد. پریدن، فوت کردن و رکاب زدن با دوچرخه برایم آرزو بود.  خدارو شکر همه اینها الان بسیار خوب شده و تقریبا الان با برادر خودش هم ارتباط می گیرد و از او می خواهد تا با او بازی کند و به دنبال هم بدوند و فقط خانواده می تواند شرایطی را برای کودک ایجاد کند تا پیشرفت کند و در نهایت فقط خانواده است که باعث پیشرفت کودک می­شود. و اگر خانواده حالش خوب باشد کودک هم حالش خوب است. و باور نمی کنید من زمانی که خیلی خسته ام و سرم درد می کند و افسرده هستم و حالم خوب نیست کودکانم نیز بدحال هستند و افسرده هستند و من سریع به خودم می آیم و می گویم بس است و بر روی اینها تاثیر بد می گزارم. و الان اگر کودک بیهوده ۵ دقیقه رها باشد عذاب وجدان می گیرم و سریع بلند می شوم و با او بازی می کنم.

 

* نام‌ها برای حفظ حریم خصوصی کودک و خانواده حذف یا تغییر داده شده‌اند.

 


من تنها نبودم؛ در ستایش همدلی مادران اتیسم

در آستانه تولد ۴ سالگی دخترم بعد از یک تب کوتاه مدت دخترم دچار به هم ریختگی شدیدی شد خوب من تا الان روزهای سختی را در مسیر درمانش داشتم کلا بچه‌­ای بود که خیلی قرار نداشت و مشکلات به نسبت زیادی داشت اما خوب این بار خیلی فرق می­کرد و دیگر از حد توان من فراتر بود و حتی یک لحظه آرام نداشت. از لحظه ­ای که چشمانش را باز می­کرد تا می‌خوابید گریه و بی­قراری داشت کلی دکتر و جاهای مختلف، اما خوب ظاهرا درد یا بیماری خاصی نبود فقط در ماشین که بود آرام می­گرفت و به نظر می­رسید که بهم ریختگی حسی داشت این موضوع یک هفته‌­ای بود که ادامه داشت و من دیگر تحمل­م تمام شده بود و حال روحی خیلی بدی داشتم تنهایی و افکار بد به سراغم آمده بود و من عادت داشتم که خودم را تنهاترین آدم دنیا ببینم و فکر می­کردم که منم که دارم فقط با زندگی می­جنگم. خوب این موضوع باعث شده بود که کنترل خودم را روی اوضاع دخترم از دست بدهم تا اینکه یک روز که داشتم تلفنی با مرکز راجع به اوضاع دخترم صحبت می­کردم و راهنمایی می‌گرفتم آنها متوجه اوضاع روحی‌­ام شدند و از آنجایی که همیشه با یک لحن دلنشین و مهربان صحبت می­کردند احساس کردم که غریبه نیستند برای اینکه حالم را به آنها بگویم بعد از شنیدن حرفهایم شاید بهترین و سریعترین راهکاری که بود را به من پیشنهاد دادند اینکه بخواهم از مادری کمک بگیرم که شرایطش مثل من باشد.

خوب این موضوع وقتی از طرف ایشان بین مادرها مطرح شد تعداد زیادی از مادرها به هر طریقی خواستن که به من کمک کنند. همین خودش برایم خیلی ارزش داشت کلی حس خوب به من داد، حالا که خانواده­‌ای ندارم که در این شرایط کنارم باشند ببین چه آدمهایی پیدا می­شوند. موسسه ای که می­توانست خیلی راحت از این موضوع رد شود ببین چطور به خاطر من و دخترم وقت می­گذارند و همدلی می کنند. مادرهایی که خودشون مشکل دارند یک پیشنهادی دارند برای اینکه کمک کنند، در نهایت با یکی از مادران لینک شدم تا بیاید و در کنار من باشد. خوب ایشان به هر طریقی به من پیشنهاد کمک کردند و در آن چند روز اول صمیمانه به من و دخترم محبت کردند. اولش فکر کردم آن مادر شرایط خیلی بهتری از شرایط من دارد، اما وقتی بیشتر با او آشنا شدم فهمیدم که این طور نیست و بالعکس با وجود آن همه مشکلات که خودش دارد به کمک من نیز آمده است، آدم قوی­ ای بود من خیلی چیزها از او یاد گرفتم.

همین که بر روی آرامش خودم کار کردم انگار توانستم دخترم را آرام کنم و چند روز بعد حالش کم کم بهتر شد. اما خوب تجربه­ ای بود برایم که من می ‌­توانم قوی­تر از آنی باشم که الان هستم و اینکه تنها نیستم.

 

* نام‌ها برای حفظ حریم خصوصی کودک و خانواده حذف شده‌اند.


تجربه مادر نویان از مرکز تهران اتیسم

تو آخرین روزهای تابستان فرزند دوم من نویان به دنیا آمد! دوران حاملگی طبیعی داشتم و بچه هم سالم به دنیا آمد و خواهرش حسابی خوشحال بود. روزها از پی هم میگذشت و به نظر میرسید که نویان از لحاظ رشدی از هر نظر از خواهرش جلوتر هستش، نشستن، چهار دست پا و راه رفتن، کلام همه چیز عالی و حتی جلوتر از همسن هاش بود. یادمه چون خواهرش خجالتی بود به نظر میومد که نویان کاملا برعکس باشه چون خیلی تمایل داشت با غریبه‌ها ارتباط برقرار کنه و به نظر خیلی اجتماعی میومد. ما چون تو کشور آمریکا زندگی میکردیم خیلی راجب به اتیسم شنیده بودیم ولی متاسفانه اطلاعاتمون خیلی کم بود، مثلا فکر میکردیم که اینجور بچه ها با این اختلال به دنیا میان و از همون نوزادی تو چشم نگاه نمیکنن، در صورتیکه کاملا اشتباه میکردیم. تو این دوران چون کاملا همه چیز نویان نرمال بود و تو چشممون نگاه میکرد خیالمون راحت بود که اتیسم نیست.

نویان یواش یواش یک سالگی رو رد کرد و شروع کرده بود جمله دو کلمه‌ای گفتن. راه رفتن رو هم شروع کرده بود هرچند همیشه میدوید به جای راه رفتن. چند ماه گذشت، یکدفعه به خودم امدم و دیدم بچه‌ای که علاقه به تلویزیون نداشت مدام با گریه از ما تلویزیون و موبایل میخواد. هر چی صداش میکنم جواب نمیده، اصلا به من نگاه نمیکنه، جمله که هیچی حتی کلمه‌هایی رو هم که بلد بود دیگه نمیگفت. کارش شده بود دویدن، لیس زدن اکثر جاها، تلویزیون دیدن، حتی با اینکه من مادر فوق العاده سخت گیری بودم برای تلویزیون، اصلا از پس این بچه بر نمیومدم. الان دیگه ١٨ ماهش بود ولی به نظر میومد از یک سالگیش عقب تَر هستش.

از هر کی مشورت میخواستم، میگفتن به خاطر اینکه پسرها خیلی شیطونن و بعضی‌ها حتی تا ۵ سالگی حرف نزدن. ولی خودم حس میکردم یه چیزی غلطه، تا اینکه یه جورایی شک کردم به اتیسم. و کلی تحقیق کردم فهمیدم ایران بهترین گزینه برای درمان پسرم هستش. تصمیم خیلی سختی بود ولی به خاطر پسرم برگشتیم ایران. هنوز مطمن نبودم که کدوم دکتر برم خیلی گزینه‌های مختلفی بود! اول از همه از یک روانشناس شروع کردم که گفت پسر شما اتیسم نیست و تاخیر کلامی داره، اما من راضی نبودم، بعد پیش یک روانپزشک رفتم که ایشون تشخیص اتیسم دادن و قرار بود که بعدش برم پیششون دوباره تا روند درمان رو به من بگن.

تا اینکه دکتری رو پیدا کردم که میگفتن اتیسم زیر سه سال درمانپذیر هستش! در اولین فرصت ازشون نوبت گرفتم، روزی که رفتیم برای ارزیابی خانواده ای رو دیدم که دارن شیرینی پخش میکنن و از خوشحالی گریه میکنن. پرسیدم چی شده، گفتن بچشون توی ٢١ ماهگی تشخیص اتیسم گرفته، الان که بعد از سه ماه برگشتن به روشی که آقای دکتر گفتن علایم بچه کاملا از بین رفته.
خوب برای من یک معجزه بود که داشتم با چشم های خودم میدیدم، نه تبلیغ بود نه دروغ یا بزرگ نمایی.

خلاصه اینکه نوبت ما شد. و متاسفانه آقای دکتر هم تشخیص اتیسم دادن! بماند اینکه آدم ارزوی مرگ میکنه وقتی همچین چیزی میشنوه ولی چون اون خانواده رو دیده بودم یه امید خیلی بزرگ تو دلم بود. آقای دکتر به ما توضیح دادن که روششون تو سه ماه اول به اینصورت هستش که پدر یا مادر یا هر کسی دیگه‌ای وقت دارن باید کل زمان بیداری بچه رو با بازی های تعاملی پر کنن. ثانیه هم برای این بچه ها مهمه. و به ما روش بازی ساعت و تصویری و نحوه تعامل با این بچه ها رو آموزش دادن.
آقای دکتر به ما توضیح دادند که از زمان بیداری تا خواب بچه براش باید برنامه ریزی داشته باشید و کلیه فعالیت‌هایی که قرار براش انجام بدین رو در قالب تصویر بهش نشون بدین و انجام بدین! مثلا وقتی میخواد صبحانه بخوره اول عکس از میز صبحانه نشونش بدین و بعد بگین که بریم صبحانه بخوریم. وقتی هم که میخوایم وارد فاز بازی بشیم باید از قبل پیش بینی ۱۲ تا بازی برای یک ساعت داشته باشیم و هر ۵ دقیقه بازی ها رو عوض کنیم، به ترتیب عکس بازی‌ها رو نشون بدیم و پیش بریم. اینجوری تمام وقت بچه پر میشه و چون هر ۵ دقیقه بازی ها عوض میشه بچه وارد فاز تکرار و کلیشه نمیشه و هم اینکه خسته نمیشه از انجام بازی و هم اینکه برنامه ریزی و پیش بینی رو داره یاد میگیره و اینکه تلویزیون و موبایل تعطیل.

ما از لحظه‌ای که پامون رو گذاشتیم خونه! موبایل و تلویزیون رو قطع کردیم و شروع کردیم به اجرا کردن دستورات آقای دکتر. شاید باور نکنید بعد از یک هفته من تغییراتی هرچند جزئی در پسرم میدیدم که همون مشوق راهم بود. مهمونی و بیرون رفتن رو به حداقل ممکن رسوندیم. خوب اولش ارتباط با بچه‌ای که نه نگاهت میکنه و نه تمرکز داره و نه جوابت رو میده خیلی سخت و مایوس کننده است. اما من تو ماه اول اصلا انتظار جواب و یادگیری نداشتم. فقط سعی میکردم هر جور شده از دنیای خودش بکشمش بیرون و خودم رو وارد دنیاش کنم. مثلا نویان اون اوایل درمان وقتی کتاب دستش میگرفت اصلا به صفحات و عکسها نگاه نمیکرد، فقط تند تند ورق میزد، ولی من تو همون یک ثانیه انگشتم رو میذاشتم روی عکسها و با شوق و ذوق اسماشون رو میگفتم، بعد یک ماه یواش یواش آرومتر ورق میزد و به عکسها نگاه میکرد تا اینکه بالاخره اسم شکلهای تو کتاب رو تکرار کرد، این برای من موفقیت بزرگی بود. بعد از مدتی از بازیهای خیلی ساده مثل روی پتو کشیدن، بأدباک باد کردن…. رسیدم به بازی‌های سخت تَر مثل پازل، لگو…

بعد از گذشت دوماه آنقدر تغییرات آشکار بود که اطرافیان با اینکه چیزی نمیدونستن متوجه میشدن. یواش یواش نویان کلماتی رو نمیگفت شروع کرد به گفتن و در پایان سه ماه دایره لغاتش از ۵ کلمه به ۸۰ کلمه رسیده بود و بعد جمله سازی ها شروع شد. فوق العاده کار سختی بود، من حتی به مرز افسردگی رسیدم، خیلی وقتها همکاری نمیکرد، اما وقتی اینهمه تغییر رو میدیم عزمم رو دوباره جزم میکردم.

روز ارزیابی مجدد دوباره رسید! و ما باید میرفتیم ببینیم که نویان در چه حدی هست الان. نویان تماس چشمیی عالی شده بود پاسخ به صدا کردن کاملا نرمال شده و همینطور دستورپذیریش. و به تشخیص آقای دکتر بدون اینکه من هیچگونه کلاسی برده باشم پسرم رو کاملا از طیف اتیسم خارج شده بود. اون روز یکی از بهترین روزهای زندگی من بود و آقای دکتر فرشته‌ای از جانب خدا برای بهبودی پسرم بودن.